۱۳۸۷ دی ۳, سه‌شنبه

شراب پائیزی


برکه ها، شرابین رنگ،
از برگهای به خون خفته ء فرو ریختهء پائیزی
گنجشکها، مغموم و دربدر،
به دنبال تکه نانی، فروریخته ،
به امید خرید آرزوهای تحقق نایافته ئ دلی بی آرزو
پرستوها، وامانده از هجرت پائیزی،
اسیر یخهای زودرس قلب بی تپش شان،
در رویای فشار خون 20

بگو
ای مقتدر دادار بی رقیب،

این بشارت کدام بهشت زمینی یا آسمانی ات بود
داغدار قلبهای
سر بر خاک سرد نهفته
چشم بر اسمان نگشوده
؟
؟
؟
؟

۱۳۸۷ آذر ۲۳, شنبه

جریان شوق


جریان حوادث برقرار
هر شب،
هر روز،
قویتر از بودن،
قویتر از وجود،
.........
من،
تخته سنگی عظیم در جریان......
جرمم.....
نگاهی اندکی بالاتر از روزمرگی ها....
......
که بس بزرگ گناهی است
سر بر خاک گذاشتن
و
چشم دل بر اوج گشودن
.....
پس بتاز بر من
که آگاهم از جرمم
بتاز که ...
تو نفس تاختنی..
من شوق ماندن
.......
بتاز
که
در دو آیینه چشمم
تصویریست از
شوق تاختن،

۱۳۸۷ آبان ۲۴, جمعه

گفتگویی با دل




از غربت نترس،

از غریبه گی ها نترس
با این غریبه شدنهاست که حرکت ، حضور و شوق را درک میکنی

راه غربت را ادامه بده......

و برو.......

شاید روزی با خودت،

خودی که دیگران میشناسند هم غربیه شدی.....
اون روز کس دیگری را در خود خواهی دید
خودی دگرگونه ،

که هیچگاه با او بیگانه نخواهی شد

۱۳۸۷ مهر ۲۷, شنبه

شمع دل


بیادت شمع را روشن کنم

یا دلم را؟

چشمنانم را با آب شستشو دهم

یا با تصویرت ؟


در دلم هزار شمع با نام تو

و در چشمم هزار تصویر با یاد تو

برقرار

...

قرار بیقراری هایم

....

بدرود

.....

۱۳۸۷ مهر ۱۹, جمعه

اسیر


به کدام سو خواهی رفت

آنگاه که هر نگاه

تیری برایت ارمغان دارد
...
.

به کدام آستان چنگ میزنی

زان پس که درگاه ها؛
چیزی جز ماری خفته در خود ندارند
...
.

پای بر کدام سنگ خواهی لغزاند

که شکستنت را درخیال؛

خوش ندارد

....

..............

بر گرد ای گمگشته

ای خسته...

..

درون...

.....

ماوا اینجاست...........



...............

۱۳۸۷ مهر ۱۳, شنبه

شوق


بر فراز بلندترین نقطه وجود
.
رها
.....
نظاره گربودن های تلخ و شیرینم
..
می پرسم هستت را
ای شکسته ی اسیر بودنها

کی
شوق را زندگی بخشی
در پوسته ی سراسر دردت

۱۳۸۷ شهریور ۲۱, پنجشنبه

مرز


كلمه عجيبي است؛ مرز را ميگم!
مرز با كي؟
با تو؟
با او؟
با خودم؟
با شيطان؟
با فرشته ها؟
.....
...........
..................
مرز من با خدا......................؟
ايا مرزي هست؟
يا همه ساخته و پرداخته ذهن خلاق ماست؟

۱۳۸۷ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

شيطان فرشته نما

ايام عجيبي بود؛
باور كردني نبود؛
هنوز هم باورش سخت هست
كه؛
فرشته اسب سوار
كسي نيست جز شيطان
.....
.......
.........
كجا بايد دنبال مقصر گشت؟
منم كه فرشته را به شيطان تبديل كردم؟
فرشته هميشه شيطان بوده؟
هميشه پشت هرشيطان يك فرشته نشسته
و در دل هر فرشته شيطاني منتظر ظهور
....
......
.......
مرز فرشته و شيطان كجاست؟

۱۳۸۷ مرداد ۲۱, دوشنبه

نوري برآمده از رنگ ها


سلام من آمدم!

ده فرمان من:

راستي

صميميت

عشق

شور

باور

همين! شد ده تا!