۱۳۸۷ دی ۳, سه‌شنبه

شراب پائیزی


برکه ها، شرابین رنگ،
از برگهای به خون خفته ء فرو ریختهء پائیزی
گنجشکها، مغموم و دربدر،
به دنبال تکه نانی، فروریخته ،
به امید خرید آرزوهای تحقق نایافته ئ دلی بی آرزو
پرستوها، وامانده از هجرت پائیزی،
اسیر یخهای زودرس قلب بی تپش شان،
در رویای فشار خون 20

بگو
ای مقتدر دادار بی رقیب،

این بشارت کدام بهشت زمینی یا آسمانی ات بود
داغدار قلبهای
سر بر خاک سرد نهفته
چشم بر اسمان نگشوده
؟
؟
؟
؟

۱۳۸۷ آذر ۲۳, شنبه

جریان شوق


جریان حوادث برقرار
هر شب،
هر روز،
قویتر از بودن،
قویتر از وجود،
.........
من،
تخته سنگی عظیم در جریان......
جرمم.....
نگاهی اندکی بالاتر از روزمرگی ها....
......
که بس بزرگ گناهی است
سر بر خاک گذاشتن
و
چشم دل بر اوج گشودن
.....
پس بتاز بر من
که آگاهم از جرمم
بتاز که ...
تو نفس تاختنی..
من شوق ماندن
.......
بتاز
که
در دو آیینه چشمم
تصویریست از
شوق تاختن،