۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۰, چهارشنبه

سراب

از دور مثل سراب بود
در بیابانی که قدم میزدم
این سراب هر لحظه نزدیکتر میشد
خسته
تشنه
با پاهایی تاول زده
هر لحظه بسوی واحه یی زیبا در افق پیش میرفتم
در دلم حسی میگفت
انچه در افق قرار داره چیزی بیش از سراب نیست
اما باز راهی بودم بسوی سرابی
که شاید
میتوانست بشارتگر زندگی باشد
در آن برهوت خشک
عجیب بود...
سراب هر لحظه پررنگ تر میشد
هر لحظه واقعی تر

تا انکه سرانجام ، در واحه ی زندگی بخش بودم
چه فاجعه یی!!!!!!!!!!!!!!!
خدایا !!!!!!!!!!!!
چه فاجعه یی!!!!!!!!!!!!!!!!!
سراب واقعی بود
چه فاجعه ایی
سرابی در کار نبود
.........................

۵ نظر:

  1. حقیقت تشکیک یافته.و چشم ها از تمیزش عاجزند.

    پاسخحذف
  2. سراب واقعی ! چیزی که این روزها مردم این سرزمین بهش رسیدن . دوباره . صدباره ! و این بار چیزی از دست رفت که شاید شبحی بود از ایمان ! (میگم شبح ، چون تجربه ی سی ساله – حداقل برای من – جایی واسه هیچ قطعیتی باقی نگذاشته ... )
    من دلم سخت میسوزه نورا برای مردم اینجا – اینجا ...! اینجایی که می شد وطن باشه . می شد خاک باشه . می شد دلبستگی یگانه ی غیرقابل بدل باشه . وطنی که به باد رفته .
    تنی خاک شده زیر بار حقارت . سینه ای کبود با مشتی آه های در به در ...
    دلم سخت می سوزه برای اون ایمانی که ته دلهای خیلی ها مرد . دوباره . صدباره !
    پاهای تاول زده و تشنگی ، امضای همیشگی ماست !

    پاسخحذف
  3. webloge khoshgeli dari! khoda behet bebakhshe ;)be manam sar bezan( www.2khtaranehoda.blogfa.com )

    پاسخحذف
  4. خیلی وقته که ازتون خبری ندارم. امیدوارم بی خبری واقعا خوش خبری باشه و همه چیز تحت کنترل خود شما. از صمیم قلبم دوستتون دارم و همیشه واستون دعا می کنم

    پاسخحذف